جا به جایی وسایل دوستم و هندی ها

ساخت وبلاگ

امروز بعد از کارم رفتم کمک یکی از بچه ها که وسایلش رو جمع کنه. قرار بود که تخت اون یکی دوستم رو هم ببریم برای یه نفر نیازمند. اول رفتیم و کامیون رو گرفتیم و بعدش من رفتم دنبال اون پسر هندیه و دوستش که بیان کمک حداقل تخت رو جا به جا کنند. 

یه هندی که دانشجو بود و همخونه ایش میگفت که مدیر ارشد توی یکی از شرکت هاست ولی قیافه اشو نگاه میکردی فکر میکردی که الان از سر زمین آمده اینقدر که کثیف بود. نمیدونم یه حمام رفتن چقدر طول میکشه که هفته یه بار هم بعضی ها نمیرن. رفتیم خونه دوستم و کلی وسایل بود که بار بزنیم. هندی ها هم دو تا جوون لاغر مردنی بودند که انگار به عمرشون کار نکرده بودند. بیشتر وسایل رو من و دوستم برداشتیم. اونا فقط برای تخت یه کم کمک کردند که اونم چهار نفری کمتر واقعا نمیشد جا به جاش کرد. توی جا به جایی لولای در خونه هم آسیب دید که یکساعتی طول کشید که درستش کنیم. یکی از مبل ها رو بردیم خونه من و یه میز و چند تا صندلی رو بردیم در خونه یه پسر ایرانیه که جدید آمده بود و تخت رو هم بردیم خونه هندی ها. آخر شب بود و منم از صبح روزه بودم و هیچی نخورده بودم و واقعا نا نداشتم اما اینا هم کمک نمیکردن دیگه با هر زحمتی بود تخت رو بردیم گذاشتیم توی خونه. خونه هم به غایت کثیف بود. با خودم گفتم وای خدای من ببین مدیر ارشد IT یه شرکت امریکایی داره چطوری زندگی میکنه. نمیخوام چیز توهین آمیزی بنویسم اما خونه واقعا کثیف بود و بو میداد. توی راه هم با کفش رفت روی تخت که خیلی ناراحت کننده بود. فکر کردم که آخه پسر میخوای روی این تخت بخوابی چرا با کفش میری روش. هندیه گفت که میخواد بره یه خونه بزرگتر و چند روز دیگه هم باید همین وسایل رو جا به جا کنه اونجا. یعنی اینو که گفت دیگه آب پاکی رو ریخت روی اعصاب من. من فکر کردم که نیازمند هست ولی الان دیگه به نظرم نمیرسه نیازمند هم بوده باشه. 

خلاصه که خیلی حرص خوردم. دیگه بهش فکر نکردم و رفتیم کامیون رو تحویل دادیم و بعد هم رفتیم یه فست فود و یه چیزی برای افطار خوردیم.

زیر آسمان خدا 2...
ما را در سایت زیر آسمان خدا 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0zireasemanekhoda23 بازدید : 287 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 20:31